باسمه تعالی
یاحسین
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ،با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید.
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا،تک درختی در بیابان یکه وتنها کشید.
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن،عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید .
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم، راه عشق وعاشقی ومستی و نجوا کشید.
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن،در بیابان بلا تصویر یک سقا کشید.
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش،فکر کردوچهار قبر خاکی از طه کشید .
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم، گریه کرد وآهی کشید وزینب کبرا کشید.
گفتمش درددلم را با که گویم ای رفیق ،عکس مهدی را کشید وبه چه بس زیبا کشید .
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین ، گفت این را بباید خالق یکتا کشید.
ومن الله توفیق
روشندل
12/10/1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر