جستجوی این وبلاگ

ابزارك آمار

Popular Posts

۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

صباحي بيد گلي

شمه­ای از شرح حال صباحی بیدگلی
حاج ملا سلیمان صباحی بیدگلی از شاعران سده دوازدهم و اویل سده­ی سیزدهم هجری است که به جهت بار علمی زیادی که داشته­اند به عنوان ملا شناخته شده و مشهور بوده­اند.
وی در قریه بیدگل که در یازده کیلومتری شهر کاشان واقع است به سال 1138 هجری دیده به جهان گشود در آنجا ساکن بوده و از راه زراعت امرار معاش می­کرده است تا جایی که استطاعت مالی یافته و در سال­های جوانی به زیارت بیت ا... الحرام نایل شد و چنانکه در آثارش نمایانگر است روزگاری را نیز در شهر شیراز اقامت داشته.
حاج سلیمان بیدگلی از سخنوران صاحب نام دوره بازگشت است که در سروده­هایش «صباحی» تخلص می­کرد صباحی در کودکی پدر خود را از دست داده بر این اساس مسئولیت تربیت و آموزش وی بر عهده­ی مادرش نهاده شد.
از جمله حوادث تأسف برانگیز صباحی می­توان به زمین لرزه هولناک کاشان به سال 1192 اشاره کرد که بر اثر آن شاعر، عائله خویش را از دست می­دهد و حاصل این فاجعه، ترکیب بند تأثر آوری است که وی به مرثیت عزیزان از دست رفته خود یادگار گذاشته است.
تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خود فرا گرفت در دوره­ی جوانی به زبان عرب و علوم ادبی و احادیث، اخبار، نجوم و ریاضی وقوف کامل یافت. وسعت اطلاعات ایشان در این علوم در اشعاری که در آتشکده­ی آذر از وی در آن دوران ضبط شده است دقیقاً نمایان می­باشد.
سبک شعری صباحی به شیوه شاعران عراقی است و با هاتف اصفهانی، شهاب ترشیزی و آذر بیدگلی معاصر بوده. نسبت به آذر بیگدلی با حرمتی که شاگرد از استاد حسن سخن می­گوید یاد می­کند که ظاهراً نشانگر این است که راهنمای وی در شاعری آذر بیگدلی بوده است.
صباحی با پادشاهان زند از جمله محمد جعفرخان و علی مرادخان زند همچنین آقا سلیم آرانی ارتباط داشته و مدحشان گفته.
دیوان صباحی شامل قصائد، غزلیات، مقطعات، ماده تاریخ­ها، مراثی، مثنوی، رباعی، مفردات و دو بیتی می­باشد که بیشتر مهارت وی در ترکیب بندی در رثای حضرت ابا عبد ا... الحسین به تقلید از محتشم کاشانی نمایان است که نشانگر استادی وی در این زمینه می باشد و بر تمامی ترکیب بندی­هایی که بعد از محتشم ساخته شده سرآمد دوران است و برتری دارد.
دیوان صباحی بیدگلی نخستین بار در سال 1338 هجری خورشیدی به تصحیح و مقابله شادروان پرتو بیضایی و اهتمام عباس کی منش صورت طبع یافته است.
صباحی در سال 1218 هجری به سرای باقی شتافته که در قریه بیدگل مدفون است.
تحقیق در مراثی دیوان صباحی بیدگلی:
مرثیه در اوان پیدایش و گسترش شعر فارسی پا به پای مضمون­های دیگر ادبی به تقلید از شعر عربی به وجود آمد و در گذر زمان انواع گوناگونی به خود گرفت.
مرثیه، رثا: در لغت گریستن بر مرده و برشمردن محاسن و محامد وی است و در اصطلاح، شعری را که در رثای کسی ساخته باشند، مرثیه می­گویند[1].
زین العابدین مؤتمن در کتاب شعر و ادب فارسی جامع­ترین تعریف مرثیه را به دست داده است. او می­نویسد:
مرثیه یا رثاء در اصطلاح ادب، بر اشعاری اطلاق می­شود که در ماتم گذشتگان و تعزیت یاران و بازماندگان و اظهار تأسف بر مرگ پادشاهان و بزرگان و ذکر مصائب ائمه اطهار مخصوصاً حضرت سیدالشهدا و دیگر شهدای کربلا و ذکر مناقب و مکارم و تجلیل از مقام و منزلت شخص متوفا و بزرگ نشان دادن واقعه و تعظیم مصیبت و دعوت ماتم زدگان به صبر و سکون و معانی دیگر از این قبیل سروده شده باشد[2].
مرثیه سخنی تأثر انگیز است. از آنجا که مرثیه از دلی سوخته و جانی اندوهگین برخاسته و با بیانی و عاطفی بازگو کننده احساسات درونی و واقعی شاعر است، در شمار زیباترین و ماندگارترین اشعار ادبیات فارسی است.
در دیوان صباحی بیدگلی به دوازده مرثیه برمی خوریم که آنها را با استادی و مهارت تمام بیان کرده. چنانچه از نقطه نظر تقسیم بندی خاص مراثی بخواهیم به آنها بپردازیم به مرثیه­هایی در زمینه­های مذهبی، درباری، خانوادگی شخصی و نهایتاً دوستان شاعر برمی­خوریم.
1- مراثی مذهبی:
شامل ترکیب بندی در مرثیه ابا عبد ا... الحسین (ع)، در مرثیه حضرت سید الشهداء، در مرثیه شهدای کربلا، در مرثیه حضرت علی اصغر (ع)، مرثیه.
2- مراثی درباری:
شامل یک منظومه ناتمام در مرثیه میرزا مهدی خان منشی.
3- مراثی خانوادگی شخصی:
یک مرثیه در مصیبت مادر، مرثیه برای اولاد و عائله خود، رباعی برای دو طفل خود، و مرثیه در سوگ فرزند.
4- مراثی دوستان شاعر:
ترکیب بندی در مرثیه آذر بیدگلی و مرثیه هاتف اصفهانی.
1- ترکیب بندی در مرثیه ابا عبد ا... الحسین (ع)[3]:
صباحی در رثای حضرت ابا عبد ا... الحسین (ع) ترکیب بندی به تقلید از محتشم کاشانی سروده که از استادی بالای وی در این زمینه حکایت می­کند و نسبت به تمام ترکیب بندی­هایی که در رثای ابا عبد ا... (ع) است و بعد از محتشم ساخته شده مزیت و برتری دارد.
ترکیب بند معروف صباحی در چهارده بند و 114 بیت سروده شده است و مطلع آن چنین است:
افتاد شامگه به کنار افق نگون                      خور چون سر بریده از این طشت واژگون
در این مرثیه اندوه بار شاعر در مورد روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و در ظلم و جور کوفیان و ستم­هایی که بر سرور و سالار شهیدان و امت پیامبر روا داشته­اند سخن­ها و میان می­آورد.
در اینجا قرار است برای شما استعارات و کنایات موجود در این شعر را بررسی نمایم استعاره در لغت به معنی عاریت گرفتن و به عاریت خواستن است و کنایه در لغت به معنی پوشیده سخن گفتن[4].
افتاد شامگه به کنار افق نگون                      خور چون سر بریده از این طشت واژگون
اشاره به شب عاشورا و روز عاشورا و کنایه از قرمزی خورشید و خون سر امام حسین (ع) در طشت به هنگام افق.
افکند چرخ مغفر زرّین و از شفق                در خون کشید دامن خفتگان نیلگون
کنایه از روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و استعاره به عظمت روز عاشورا.
اجزای روزگار ز بس دید انقلاب                 گردید خاک بی حرکت چرخ بی سکون
اشاره به عظمت عاشورا و کنایه از حادثه­ی بزرگ دینی.
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون
کنایه از صبح عاشورا و استعاره از واقعه کربلا.
یا گوشواره که سپهرش ز گوش عرش هر ساله در عزای شه دین کند برون
کنایه به امام حسین و استعاره شه به امام (ع).
یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب بر یاد شاه تشنه لبان کرده سرنگون
کنایه و استعاره از تشنه لبان به امام حسین (ع).
افتاد رأیت صف پیکار کربلا                       لب تشنه صید وادی خونخوار کربلا
در این بیت هم صنعت استعاره و کنایه لب تشنه بودن آمده است.
پژمرده غنچه­ی لب گلگونش از عطش وز خونش آب خورده خس و خار کربلا
کنایه به شهادت امام حسین (ع) با لبان تشنه و خوردن خون امام توسط زمین و همچنین استعاره در بیت.
لخت جگر نواله طفلان بی پدر                   وز آب دیده شربت بیمار کربلا
کنایه آب دیده که همان اشک است و استعاره طفلان منظور علی اصغر و علی اکبر.
ماتم فکند رحل اقامت دمی که خاست بانگ رحیل قافله سالار کربلا
استعاره به شهادت امام حسین (ع).
شد کار این جهان ز وی آشفته تا مگر در کار آن جهان چه کند کار کربلا
کنایه و استعاره از بی­ارزشی دنیا و روزگار در برابر واقعه­ی کربلا.
گویم چه سرگذشت شهیدان که دست چرخ             از خون نوشته بر در و دیوار کربلا
دست چرخ استعاره از روزگار.
افسانه­ای که کس نتواند شندینش                 یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش
کنایه به واقعه­ی کربلا و استعاره از عاشورا.
آمد به سوی مقتل و بر هر که می­گذشت       می­شست ز آب دیده غبار از عزای وی
کنایه و استعاره آب دیده از اشک.
ما را چو نیست دست مکافات داد ما             گیرد ز خصم حکم حق و غیرت نبی
این بیت هم استعاره دارد و هم کنایه.
چون تشنگی عنان ز کف شاه دین گرفت       از پشت زین قرار به روی زمین گرفت
کنایه از بی­تابی از تشنگی و استعاره شه از امام حسین (ع).
بر طشت مجتبی جگر پاره پاره ریخت پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت
هم کنایه است هم استعاره.
کردند پس به نیزه سری را که آفتاب            از شرم او نهفت رخ زرد در نقاب
کنایه از شهادت امام حسین (ع) و به نیزه کردن سر وی و همچنین استعاره هم در بیت وجود دارد.
افلاک را ز سیلی غم شد کبود روی              آفاق را ز اشک شفق سرخ شد کنار
این بیت کنایه دارد.
در بررسی و ارزش ادبی این شعر می توان گفت که به لحاظ زیبا شناختی در حد خوبی است و مرثیه­ای بسیار پربار و ادبی است که وزن در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب است.
ترکیب بند در مرثیه حضرت ابا عبد ا... الحسین (ع)
بند اول:
افتاد شامگه به کنار افق نگون                      خور چون سر بریده از این طشت واژگون
افکند چرخ مغفر زرّین و از شفق                در خون کشید دامن خفتگان نیلگون
اجزای روزگار ز بس دید انقلاب                 گردید خاک بی­حرکت چرخ بی­سکون
کند اُمّهات اربعه ز آبادی سبعه دل                گفتی خِلل افتاد به ترکیب کاف و نون
آمادة قیامت موعود هر کس                        کایزد وفا به وعده مگر می کند کنون؟
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون
یا گوشواره که سپهرش ز گوش عرش هر ساله در عزای شه دین کند برون
یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب بر یاد شاه تشنه لبان کرده سرنگون
جان امیر بدر و روان شه حنین
سالار سروران سر از تن جدا حسین
بند دوم:
افتاد رأیت صف پیکار کربلا                       لب تشنه صید وادی خونخوار کربلا
آن روز روز آل علی تیره شد که تافت چون مهر از سنان سر سردار کربلا
پژمرده غنچة لب گلگونش از عطش             وز خونش آب خورده خس و خار کربلا
لخت جگر نواله طفلان بی­پدر                     وز آب دیده شربت بیمار کربلا
ماتم فکند رحل اقامت دمی که خاست بانگ رحیل قافله سالار کربلا
شد کار این جهان ز وی آشفته تا مگر در کار آن جهان چه کند کار کربلا
گویم چه سرگذشت شهیدان که دست چرخ             از خون نوشته بر در و دیوار کربلا
افسانه­ای که کس نتواند شنیدنش
یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش.
بند سوم:
چون شد بساط آل نبی در زمانه طی             آمد بهار گلشن دین را زمان دی
یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام             بطحا خراب شد به تمنای ملک ری
سرگشته بانوان حرم گرد شاه دین                چون دختران نعش به پیرامن جدی
نه مانده غیر او کسی از یاوران قوم               نه زنده غیر او تنی از همرهان حی
آمد به سوی مقتل و بر هر که می­گذشت       می­شست ز آب دیده غبار از عذای وی
بنهاد رو به روی برادر که یا أخا                   در بر کشید تنگ پسر را که یا نبی
غمگین مباش آمدت اینک از قفا                 دلشاد دار می­رسمت این زمان ز پی
آمد به سوی معرکه آنگه زبان گشود
گفت این حدیث و خون دل از آسمان گشود
بند چهارم:
منسوخ شد مگر به جهان ملت نبی؟             یا در جهان نماند کس از امت نبی؟
ما را کشند و یاد کنند از نبی مگر                 از امت نبی نبود ملت نبی
حق نبی چگونه فراموش شد چنین؟             نگذشته است آنقدر از رحلت نبی؟
اینک به خون آل نبی رنگ کرده­اند               دستی که بود در گِرو بیعت نبی
یا رب تو آگهی که رعایت کس نکرد            در حق اهل بیت نبی حرمت نبی
این ظلم را جواب چه گویند روز حشر؟        بر کوفیان تمام بود حجت نبی
ما را چو نیست دست مکافات داد ما             گیرد ز خصم حکم حق و غیرت نبی
بس گفت این حدیث و جوابش کسی نداد
لب تشنه کرد کوشش و آبش کسی نداد
بند پنجم:
چون تشنگی عنان ز کف شاه دین گرفت       از پشت زین قرار به روی زمین گرفت
پس بی­حیایی، آه که دستش بریده باد            از دست داد دین و سر از شاه دین گرفت
داغ شهادت علی ایّام تازه کرد                     از نو جهان عزای رسول امین گرفت
بر طشت مجتبی جگر پاره پاره ریخت پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت
هم پای پیل خاک حرم را به باد داد               هم اهرمن ز دست سلیمان نگین گرفت
از خاک خون ناحق یحیی گرفت جوش        عیسی ز دار راه سپهر برین گرفت
گشتند انبیا همه گریان و بوالبشر                  بر چشم تر ز شرم نبی آستین گرفت
کردند پس به نیزه سری را که آفتاب
از شرم او نهفت رخ زرد در نقاب
بند ششم:
شد بر سر سنان چو سر شاه تاجدار              افکند آسمان به زمین تاج زرنگار
افلاک را ز سیلی غم شد کبود روی              آفاق را ز اشک شفق سرخ شد کنار
از خیمه­ها ز آتش بیداد خصم رفت              چون از درون خِیمگیان بر فلک شرار
عریان تن حسین و به تاراج داد چرخ پیراهنی که فاطمه­اش رشته پود و تار
نگرفت غیر بند گران دست او کسی             آن ناتوان کز آل عبا ماند یادگار
رخها به خون خضاب و عروسان اهل بیت      گشتند بی حجاب، به جمّازها سوار
آن یک شکسته خار اسیریش بر جگر            این یک نشسته گرد یتیمیش بر عذار
کردند رو به کوفه پس آنگه ز خیمه گاه
وین خیمه کبود شد از آهشان سیاه
بند هفتم:
چون راهشان به معرکة کربلا فتاد                 گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد
اجزای چرخ منتظم از یکدگر گسیخت          اعضای خاک متصل از هم جدا فتاد
تابان به نیزه رفت سر سروران ز پیش جمّازه های پردگیان از قفا فتاد
از تند باد حادثه دیدند هر طرف                   سر وی به سر درآمد و نخلی ز پا فتاد
مانده به هر طرف نگران چشم حسرتی         در جستجوی کشتة خود تا کجا فتاد
ناگه نگاه پردگی حجلة بتول                        بر پارة تن علی مرتضی فتاد
بی­خود کشید نالة هذا أخی چنان                 کز ناله­اش به گنبد گردون صدا فتاد
پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه
نالان به گریه گفت ببین یا محمد آه
بند هشتم:
این رفته سر به نیزة اعدا حسین توست          این مانده بر زمین تن تنها حسین توست
این آهوی حرم که تن پاره پاره اش              در خون کشیده دامن صحرا حسین توست
این پر گشاده مرغ همایون بسوی خُلد کش پر ز تیر رسته بر اعضا حسین توست
این سر بریده از ستم زال روزگار                 کز یاد برده ماتم یحیی حسین توست
این مهر منکسف که غبار مصیبتش              تاریک کرده چشم مسیحا حسین توست
این ماه مُنخَسف که روز اشک اهل بیت         گویی گسست عقد ثریا حسین توست
این لاله گون عمامه که در خلد بهر او  معجر کبود ساخته زهرا حسین توست
اندک چو گردد تهی از شِکوه با رسول
گیسو گشود و دید سوی مرقد بتول
بند نهم:
کی بانوی بهشت بیا حال ما ببین                 ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
در انتظار وعدة محشر چه مانده­ای               بگذر به ما و شور قیامت بپا ببین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی                   مردانشان شهید و زنان در عزا ببین
آن گلبنی که از دم روح الامین شِکُفت خشک از سموم بادیة کربلا ببین
آن سینه­ای که مخزن علم رسول بود             از شَست کین نشانة تیر بلا ببین
آن گردنی که داشت حمایل ز دست تو          چون بسملش بریدة تیغ از قفا ببین
با این جفا نیند پشیمان، وفا نگر                  با این خطا زنند دم از دین، حیا ببین
لختی چو داد شرح غم به دل مادرش
آورد رو به پیکر پاک برادرش
بند دهم:
کی جای پاک بی تو مرا جان به تن دریغ        از تیغ ظلم کشته تو و زنده من دریغ
عریان چراست این تن بی سر مگر بُوَد بر کُشتگان آل پیمبر کفن دریغ
شیر خدا به خواب خوش و کرده گرگ چرخ  رنگین به خون یوسف من پیرهن دریغ
خشک از سموم حادثه گلزار اهل بیت خرم ز سبزه دامن رَبع و دمن دریغ
آل نبی غریب و به دست ستم اسیر               آل زیاد کامروا در وطن دریغ
کرد آفتاب یثرب و بَطحا غروب و تافت        شعری ز شام و سهیل از یمن دریغ
غلطان ز تیغ ظلم سلیمان به خاک و خون       در خون او حنا به کف اهرمن دریغ
گفتم ز صد یکی بتو حال در خراب
تا حشر ماند بر دل من حسرت جواب
بند یازدهم:
چون به یک سان آل نبی دربدر شدند در شهر کوفه ناله کنان نوحه­گر شدند
سرهای سروران همه بر نیزه و سنان             در پیش روی اهل حرم جلوه­گر شدند
از ناله­های پردگیان ساکنان شهر                   جمع از پی نظاره بهر رهگذر شدند
بی شرم امّتی که نترسیده از خدا                  بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
ز اندیشة نظاره بیگانه پرده پوش                  از پاره معجری به سر یکدگر شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند
خود بانی مخالفت و آل مصطفی                  در پیش تیر طعنة ایشان سپر شدند
چندی به کوفه داشت فلک تلخ کامشان
آنگه ز کوفه برد به خواری به شامشان
بند دوازدهم:
چون تازه شد مصیبتشان از ورود شام            از شهر شام خاست عیان رستخیز عام
ناکرده فرق آل علی را ز مشرکان                 افتاده اهل شهر در اندیشه­های خام
داد آن نشان به پردگئی کاین مرا کنیز            کرد این طمع بتا جوری کان مرا غلام
گفت این به طعنه کاین اُسرا را وطن چه شهر  گفت آن به خنده سید این قوم را چه نام
کردند بر یزید چو عرض سر سران              پرسید از این میانه حسین علی کدام
بردند پیش او سر سالار دهر را                    می­زد به چوب بر لبش و می­کشید جام
گفتا یکی ز مجلسیان شرمی ای یزید            می­زد همیشه بوسه بر لب این شَه اَنام
کفری چنین و لاف مسلمانی ای یزید
ننگش ز تو یهودی و نصرانی ای یزید
بند سیزدهم:
ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود            دامان رحمت از کف مردم رها شود
ترسم که در شفاعت اُمت به روز حشر خاموش از این گناه لب انبیا شود
ترسم کزین جفا نتواند جفاکشی                  در معرض شکایت اهل جفا شود
آه از دمی که سرور لب تشنگان حسین          سرگرم شکوه با سر از تن جدا شود
فریاد از آن زمان که ز بیداد کوفیان               هنگام دادخواهی خیرُالنّسا شود
باشد که را ز داور محشر امید عفو                چون دادخواه شافع روز جزا شود
مشکل که تر شود لبی از بحر مغفرت           گر نه شفیع تشنه لب کربلا شود
کی باشد اینکه گرم شود گیرودار حشر
تا داد اهل بیت دهد کردگار حشر
بند چهاردهم:
یا رب بنای عالم از این پس خراب باد افلاک را درنگ و زمین را شتاب باد
تا روز دادخواهی آل نبی شود                     از پیش چشم مرتفع این نه حجاب باد
آلوده شد جهان همه از لوث این گناه   دامان خاک شسته ز طوفان آب باد
بر کام اهل بیت نگشتند یک زمان                در مهد چرخ چشم کواکب به خواب باد
لب تشنه شد شهید جگر گوشة رسول هر جا که چشمه ایست به عالم سراب باد
از نوک نیزه تافت سر آفتاب دین                 در پردة کسوف نهان آفتاب باد
آن کو دلش به حسرت آل نبی نسوخت         مرغ دلش بر آتش حسرت کباب باد
در موقف حساب صباحی چو پا نهاد جایش به سایة علم بوتراب باد
کامیدوار نیست به نیروی طاعتی
دارد ز اهل بیت امید شفاعتی
2- در مرثیه حضرت سیدالشهداء[5]:
دومین مرثیه مذهبی را که در پیش رو داریم در رثای حضرت سیدالشهداء (ع) و در مورد روز دهم محرم الحرام و به شهادت رسیدن سرور و سالار شهیدان، همچنین عزادار بودن زمین و آسمان در سوگ سیدالشهداء و مغلوب شدن حضرت نسبت به سپاه شام و کوفه سخن رفته.
مرثیه مذکور دارای 17 بیت بوده و مطلع آن بر وزن مفعول مفاعلن فعولن یعنی بحر هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف. بیت مطلع این قصیده چنین است:
امروز عزای شاه دین است                         در ناله سپهر چون زمین است
در بررسی بیت مذکور می­توان گفت که کنایه از روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و استعاره به عظمت روز عاشورا.
گلرنگ ز خون سرور دین                         سر پنجة کافر لعین است
کنایه از شهادت امام حسین (ع).
شاه شهدا به هر که بیند                             گوید که نگاه واپسین است
کنایه از آغاز عاشورا.
مغلوب سپاه کوفه و شام                            فرزند پیمبر امین است
کنایه از تسلط یافتن سپاه دشمن بر امام حسین (ع).
از گریه کجا شود تسلی                             آن را که مصیبتی چنین است
کنایه از شدت اندوه به شهادت رسیدن امام حسین (ع).
در بررسی ارزش ادبی این شعر می­توان گفت که این شعر به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسطی است وزن در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب است.
در ادامه میپردازیم به آنچه شاعر در رثای شاه دین سروده:
در مرثیه حضرت سیدالشهداء (ع)
امروز عزای شاه دین است                         در ناله سپهر چون زمین است
گلرنگ ز خون سرور دین                         سرپنجة کافر لعین است
خالی شده تخت از سلیمان                        در حنضر اهرمن نگین است
پژمرده ز صرصر خزانی                            شاخ گل و برگ یاسمین است
شاه شهدا به هر که بیند                             گوید که نگاه واپسین است
امروز سرشک مصطفی را                          در پیش دو دیده آستین است
بر چهره زنان طپانچه زهرا                         ماتم­گر بزم، حور عین است
بر هفت فلک فکنده افغان                          عیسی که به چرخ چارمین است
اولاد نبی به کوفه و شام                            چون بردة روم اسیر چین است
مغلوب سپاه کوفه و شام                            فرزند پیمبر امین است
از گریه کجا شود تسلی                             آن را که مصیبتی چنین است
گفتند به شمع گریه تا چند                         گفتا: تا هجر انگبین است
امید گشایش از فلک نیست                       در خانه و قفلش آهنین است
این گرد ز پا کجا نشیند                            تا خنگ سپهر زیر زین است
بودم به رخ تو شاد و غافل                         چشمی چو ستاره در کمین است
ای خاک سیاه سینة توست                         دُرجی که پُر از دُر ثمین است
بنیاد جهان چرا بجا ماند                            گلشن خشک ابر آتشین است
3- در رثاء شهدای کربلا[6]:
با توجه به مقام والا و شامخ سالار شهیدان و رخ دادن حوادث جانگداز واقعه­ی کربلا صباحی در سومین مرثیه مذهبی خود در هفت بیت به رثای شهدای کربلا پرداخته و اظهار اندوه    می­نماید. مطلع مرثیه مذکور چنین است:
بنمود رخ از جیب افق ماه محرم                  یا شعله زد از دل به فلک آه محرم
که این بیت را شاعر بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن یعنی بحر مجتث مثمن محذوف سروده و استعاره هم در آن ذکر شده.
از پرده برون نقش عزایی عجب آمد             بر زد چو فلک دامن خرگاه محرم
استعاره ذکر شده.
ره ماه محرم به افق جست دگر بار               آمد غم افاق به همراه محرم
استعاره از عظمت غم شهدای کربلا.
در بررسی ارزش ادبی این شعر می­توان گفت به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط است و در آن وزن رعایت شده همچنین قافیه آن هم مناسب است.
در مرثیه شهدای کربلا
بنمود رخ از جیب افق ماه محرم                  یا شعله زد از دل به فلک آه محرم
ایام خوشی در همة سال مجویید                  چون اول هر سال بود ماه محرم
بر قامت دهر است دراز این سلبی كش          ببریده قدر بر قد کوتاه محرم
از پرده برون نقش عزایی عجب آمد             بر زد چو فلک دامن خرگاه محرم
ره ماه محرم به افق جست دگر بار               آمد غم افاق به همراه محرم
نبود عجب ای دیر خرامد که ز گردون          ماهی ندمید است به اکراه محرم
جان کاست جهان را و صباحی به جهان نیست          جانی که بکاهد غم جانکاه محرم
4- در مرثیه حضرت علی اصغر (ع)[7]:
در این مرثیه 139 بیتی که در پیش رو دارید شاعر به توصبف جفاهای اهل کین و اینکه به کوچک و بزرگ رحم ننموده و سلب عیش همگان کرده می­پردازد و از چگونگی تشنگی علی اصغر و رفتن او در حالی که در آغوش پدر بود جلوی سپاه دشمن و نهایتاً چگونگی تیر خوردن این طفل معصوم به گلو و الی آخر می­پردازد.
مطلع مرثیه علی اصغر (ع) چنین است:
فغان که چرخ جفا کیش بر سر عالم             کشید تیغ جفا دیگر از نیام ستم
بیت مذکور استعاره از ستمکار بودن روزگار و کنایه از ستم کردن به علی اصغر (ع).
گشوده دست تصرف به هر طرف چندان        که نیست خاطر هیچ آفریدة خندان
استعاره و کنایه دارد.
به حیرتم من از آن کاین سپهر حیلت­گر        رسانده است به خاطر چه حیلة دیگر
کنایه از روزگار غدار.
هلال نیست کزین داغ آه آتشناک                 کشیده است اگر شعله از دل افلاک
کنایه از شهادت علی اصغر (ع) و استعاره عظمت اندوه این واقعه.
نه هاله است بر اطراف مه که مه زین غم        به گرد خویش کشیده است حلقه ماتم
کنایه و استعاره دارد.
در این عزای جگر سوز باشد اولی آن که ما و این دل صد پاره ز غم ویران
کنایه از شهادت علی اصغر (ع) و استعاره از اندوه فراوان.
چراغ دیدة پروردة شه کونین                      شهید خنجر کین حضرت امام حسین
کنایه و استعاره شه به امام حسین (ع).
به غیر زین عباد آن مه سپهر جلال               که گشته بود تن از سوزش تبش چو هلال
کنایه به بیماری امام زین العابدین و استعاره نیز دارد.
فتاده دید ز پا سرو قامتی هر سو                  به پای خواسته شور قیامتی هر سو
کنایه و استعاره دارد.
به خون فتاده تن نازنین سیم بران                 گشوده دیدة حسرت به هر طرف نگران
کنایه از شهیدان واقعة کربلا و استعاره هم دارد.
روان به جلوه درآورد سر و قامت را              به پا نمود از آن وحشت قیامت را
کنایه و استعاره سرو به قد[8].
ترا که سر و قد از ضعف مانده از رفتار         نموده­ای ز چه رو سوی لشکر کنار
کنایه و استعاره دارد.
کجاست طاقت آن هم که در چنین روزی      که شاه تشنه لبان را نماند دلسوزی
کنایه و استعاره از شاه تشنه لبان امام حسین (ع) .
ز آب دیده بشویم غبار گیسویش                 کنم به دیدة حسرت نظارة رویش
آب دیده کنایه از اشک و استعاره هم دارد.
در بررسی ارزش ادبی این مرثیه به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط است وزن هم رعایت شده و قافیه در آن مناسب است و اما مرثیه در سوگ علی اصغر (ع) طفل شیرخوار سیدالشهداء چنین آمده:
در مرثیه حضرت علی اصغر (ع)
فغان که چرخ جفا کیش بر سر عالم             کشید تیغ جفا دیگر از نیام ستم
نمود لشگر غم بر دل صفار و کبار               چنان هجوم که عیش از میان گزید کنار
گشوده دست تصرف به هر طرف چندان        که نیست خاطر هیچ آفریدة خندان
به حیرتم من از آن کاین سپهر حیلت­گر        رسانده است به خاطر چه حیلة دیگر
کشید بر سر آفاق تیغ خون آشام                  ربوده از دل و جان جهانیان آرام
اگر غلط کنم باشد این هلال عزا                  که آمده است مرا در نظر چو تیغ جفا
نزول لشکر غم را سبب همان شده است        که ماه ماتمیان از فلک عیان شده است
هلال نیست کزین داغ آه آتشناک                 کشیده است اگر شعله از دل افلاک
ز حُمر نیست که حمر است چهرة گردون      به جای اشک ز چشم فلک روان شد خون
نه هاله است بر اطراف مه که مه زین غم        به گرد خویش کشیده است حلقه ماتم
در این عزای جگر سوز باشد اولی آن که ما و این دل صد پارة ز غم ویران
مکان گرفته به کنجی در این خراب آباد         کشیم ناله و افغان ز خاطر ناشاد
بیا دلا که برآریم از جگر فریاد           برای تعزیة شاه خِطة ایجاد
یگانه اختر تابان برج پیمبر                         فروغ بخش دُر دُرج حیدر صفدر
چراغ دیدة پروردة شه کونین                      شهید خنجر کین حضرت امام حسین
شنیده­ام که چو از یاوران آن سرور               نماند از ستم اهل کین کسی دیگر
به غیر زین عباد آن مه سپهر جلال               که گشته بود تن از سوزش تبش چو هلال
گرفته بود به کنجی ز خستگی مسکن           نهاده بود به بالین سر و به بستر تن
به خون خویش در آن دشت جمله غلطان دید ز خون پیکرشان دشت را گلستان دید
فتاده دید ز پا سرو قامتی هر سو                  به پای خواسته شور قیامتی هر سو
به خون فتاده تن نازنین سیم بران                 گشوده دیدة حسرت به هر طرف نگران
به چهره خون دل از چشم خون فشان افشاند به برگ یاسمن از نرگس ارغوان افشاند
روان به جلوه درآورد سرو قامت را               به پا نمود از آن وحشت قیامت را
جهان به دیدة اهل حرم سیاه نمود                پی محاربه رو سوی قتلگاه نمود
چو از ارادة او یافت آگهی کلثوم                  به گریه افتاد به آن نازنین که ای معصوم
ترا که سر و قد از ضعف مانده از رفتار         نموده­ای ز چه رو سوی لشکر کنار
بس است داغ علی اکبرم به جان فگار خدای را تو دگر داغ خود بر آن مگذار
جواب گفت که ای نخل بوستان عفاف          ز ماه طلعت تو روشن آسمان عفاف
کجاست طاقت آن هم که در چنین روزی      که شاه تشنه لبان را نماند دلسوزی
جدا به معرکة اهل کینه­اش بینم                   به پای او ندهم سر ز دست و بنشینم
اگرچه قوت جوعم ز ناتوانی نیست              ولی طریق وفا رسم مهربانی نیست
که زنده مانم و بینم پدر شهید شده است        شهید پیش جفا پیشة یزید شده است
غرض ز قصد وی آگاه گشت چون که پدر    خطاب کرد به کلثوم کای گزین خواهر
نظر نمود در آن حال جز جناب پدر             ز اهل بیت رسالت کسی ندید دگر
تمام عارض زیبای گل عذاران را                 تمام قامت رعنای شهسواران را
مدار دست ز دامان عابد بیمار                     که رخش عزم دواند به جانب کفّار
که در مکان من این بعد من مکین باشد         دلیل گمشدگان طریق دین باشد
کشند چون ز تن من لباس رعنایی               به جای من کند این سرو گلشن آرایی
از آن جناب چو کلثوم سخن بشنید              گرفت دامن زین العباد و برگردید
پس از گذشتن این حال آن شه ذی جود        بگفت از پی اتمام حجت معبود
که اهل بیت رسول خدا در این صحرا  فتاده­اند ز جور فلک به دام بلا
کسی بود که تواند حمایت ایشان                 نمود از ستم و جور این جفا کیشان
قدم به عرصة میدان گذارد از یاری               به جای آورد امروز رسم دین داری
که تا ز گردش گردون کنون گرفتاریم           ز جور اهل جفا پیشه بی کس و زاریم
کسی که سر دهد امروز در مصیبت ما           به روز حشر عوض یابد از شفاعت ما
چون آن کلام جگر سوز را بیان فرمود دو چشم اهل حرم خون دل روان فرمود
تمام پرده نشینان حجلة عفت                      تمام صدر نشینان مسند عزت
به گوش چرخ برین ز استغاثه آن شاه            به آه و ناله رساندند بانگ واغوثاه
ز سنگ ناله برآمد ز نالة ایشان                    ولی نکرد اثر در دل ستم کیشان
غرض چو لعل لب شه بر آن دُرافشان شد      به سوی پردگیان حرم خرامان شد
خطاب کرد بر آن بی کسان غم دیده             گل مراد ز باغ امید ناچیده
که آورید به من طفل نازنین مرا                   علی اصغر تشنة حزین مرا
که تا ز مهر کشم تنگ اندر آغوشش             کنم دمی غم لب تشنگی فراموشش
ز آب دیده بشویم غبار گیسویش                 کنم به دیدة حسرت نظارة رویش
وداع او کنم و رو نهم سوی میدان                به راه دوست کنم جان خویشتن قربان
چو آن ستم زده را ز اهل بیت خویش گرفت ز روی مهر به صد عزتش به پیش گرفت
نظر به جانب او کرد و ناتوانش دید              به قحط آب دل افگار و خسته جانش دید
کبود گشته­اش از تشنگی لب گلگون             چو سوسنش ز دهان آمده زبان بیرون
چنان که پیکرش از تاب تشنگی در تاب        طپان به سینه دل از خستگی چنان سیماب
نشسته بر گل رخساره­اش غبار الم               ز بار غم شده نوخیز سرو قدش خم
روان به چرخ برین از دل آه جانسوزش         ز دیده اشک به رخسار عالم افروزش
نمانده شیر به پستان مادرش دیگر                که کام خود کند آن تشنه کام از وی تر
گشاده مادر از آن گیسوی معنبر را               فشانده برگل رخسار سنبل تر را
ز خون دیده گلستان نمود دامان را               نموده چاک ز دست الم گریبان را
ز دل توان پدر شد ز ناتوانی او          کشید شعله ز دل آتش نهانی او
کشید تنگ ز مهرش بسان دل در بر              فشاند از غمش از ابر دیده خون جگر
بسی به لعل لبش بوسه داد وانگه گفت که ای به محنت و درد زمانه با من جفت
اگرچه می­رسد امروز از این ستم کیشان         بسی ستم به شما لیک وای بر ایشان
به حالتی که بود خصمشان رسول خدا بود رسول خدا خصمشان به روز جزا
ندانم آه چسان سازم این حدیث بیان            که ترسم آتشی از خامه اوفتد به زبان
که ناگهان ز صف آن سپاه بی دینی              که جز شکستن دلها نبودش آئینی
ستم شعار و جفا پیشه ز حق غافل               که بود شهرة آفاق زادة کامل
ز شست کینه خدنگی به سوی آن معصوم      فکند و شد هدف آن گلوی آن معصوم
چو شد ز ناوک آن حلق تشنه­اش پاره  بلند گشت از آن خون بسان فواره
ز حلق تشنة او جوی خون روان گردید         به خون خویشتن آن نازنین طپان گردید
بسی به دیدة حسرت نظر به روی پدر نمود و ساخت روان از دو دیده خون جگر
ز سینه نالة آخر کشید و شد تسلیم               نمود طایر روحش هوای خلد نعیم
چو شاه تشنه جگر دید حال آن مه را            جگر به حال جگر گوشه سوخت آن شه را
نهاد دست به زیر گلوی آن گل چهر             چو پر نمود از آن خون فشاند سوی سپهر
غرض تمامی خون را چنان امام شهید           فشاند جانب گردون که بر زمین نرسید
همین شفق که بود از فلک هنوز عیان           اگر غلط نکنم باشد از علامت آن
دگر به ناله به آن طفل این خطاب نمود          از آن به سینه دل قدسیان کباب نمود
که ای ز شمع رخت دیدة پدر روشن            ز سرو قامت تو دامن پدر گلشن
چه شد چه شد که نظر از رخ پدر بستی؟       بگو چه دیدی از آن کش ز رخ نظر بستی؟
بگو چه گفت نهانی ترا قضا در گوش؟         که از شنیدن آن گشتی از فغان خاموش؟
بگو چه شد که دلت از طپش گرفت آرام؟      زبان ز تشنگی آسوده چون ترا در کام؟
فغان که برد ترا چرخ از کنار پدر                 سیاه کرده ز هجر تو روزگار پدر
اگر ز جرعه از تیر جور کار تو ساخت تو نیز ساتی از داغ هجر کار پدر
تو عزم گلشن جنت نموده­ای لیکن              به دل فزوده ز هجر تو خار خار پدر
ز روی لطف دمی چشم خویشتن بگشا         ببین که از غمت از کف شد اختیار بدر
تو غمگسار پدر بودی ای پسر کنون             به جای تو غم تو گشت غمگسار پدر
تو لب ز نالة جانسوز بستی وز غمت            کشید سر به فلک ناله­های زار پدر
دل تو از طپش آسوده دربر و دوریت            ربود از دل و جان طاقت و قرار پدر
ز دیده سیل سرشک تو ایستاد و غمت          گشود خون دل از چشم اشکبار پدر
هزار حیف درخشنده شمع طلعت تو            هزار حیف ز نورسته سرو قامت تو
که گرد بی محلش صرصر اجل خاموش        نمود تیشة مرگش به خاک هم آغوش
پس آن جناب به درگاه حضرت معبود          نمود روی نیاز و به گریه عرض نمود
که ای خدای جهان این ستم کشیدة من         گلی ز گلشن امید خود نچیدة من
به نزد تو نبود کم ز ناقة صالح           بود که ماهی احوال او به تو واضح
ترا کنون نبود اگر صلاح در یاری                به دستگیری این بی کسان در این خواری
ببین به طوق رضا گردن اطاعت ما                بلند ساز از آن پایة شفاعت ما
بگفت این وز گل ساخت ترگل رو را  به گریه گفت پس آنگاه شهربانو را
که ای اسیر در این دشت پر بلا چون من       به درد بی کسی امروز مبتلا چون من
بیا بگیر ز من نور دیدة خود را                    خزان رسیده گل نودمیدة خود را
که شد نشان خدنگ اجل در آغوشم             ز جان و دل غم او برد طاقت و هوشم
ربود سوز جدائیش از دل من تاب                قضا ز شربت پیکان نموده­اش سیراب
کباب شد دل از این داغ شهربانو را               گرفت از پدر آن ماه عنبرین مو را
خطاب کرد به آن نازنین به زاری زار            که ای ز سر و قدر تو کنار من گلزار
چه شد چه شد که ز گلزار من نظر بستی؟     بدین غمم جگر ای نازنین پسر خستی
ستمگری که ز تیر ستم هلاک کرد               نکرد شرم و ز کین قصد جان پاکت کرد
ندانم آمده بودش چه در نظر از تو               خلیده بود چه خاریش در جگر از تو
که خون نشد جگرش بر شکسته حالی تو      دلش به درد نیامد ز خردسالی تو
نداشت شرم ز معصومی تو ای معصوم          نکرد رحم به مظلومی تو ای مظلوم
چگونه داد دلش تاب این جفا یا رب   چگونه داشت به تو این جفا وا یا رب
مگر ز ناوک آه تواش نبود حذر                   مگر که ناله تو در دلش نداشت اثر
عجب دلی که از این ناله بی­خبر باشد دلش مگوی که از سنگ سخت­تر باشد
ز آب دیده­ات ای نخل تازه پروردم              به کام شیرة جان جام شربت آوردم
بدین امید که چون نخل تو به بار آید   بود که میوة آن روزیم به کار آید
فغان که زود ز جا کند صرصر مرگش           به بر نیامده عاری نمود از برگش
ز جان اهل حرم خاست ناله از غم او کباب شد جگر جملگی ز ماتم او
روایت است که آن طفل ناز پرور را              ز پا فتادة نهال ریاض حیدر را
به ناله آن شه ذی جود کشور ایجاد               میان پیکر پر نور کشتگان بنهاد
بزرگوار خدایا به شاه خطة دین                   محمد عربی فخر آسمان و زمین
به شأن نخل ثمربخش گلشن ایمان               مه سپهر امامت علی عالی شأن
به عصمت مه برج رسول خیر نسا                جناب فاطمه محفل فروز شیر خدا
به پارة دل و آرام جان شاه ز من                  شهید ز هر ستم حضرت امام حسن
به اشک چشم یتیمان بینوا یا رب                 به خون پاک شهیدان کربلا یا رب
خصوص روشنی دیدة رسول حسین             انیس جان و دل حیدر و بتول حسین
به حرمت سر از تن بریدة آن شاه                 به نخل قامت در خون طپیدة آن شاه
به ناله­های دل زار عابد بیمار                       به ابر چشم گهر بار عابد بیمار
به حرمت دل پر حسرت علی اکبر               به خون فتاده طپان قامت علی اکبر
به حرمت هدف تیر کینه اصغر زار               که کوفیان به لب خشک و دیدة خونبار
به مهد دامن آن شه شهید کردندش              به کودکی ز ستم نا امید کردندش
به ناامیدی احباب آن امام شهید                   که تشنه کام شدند از حیات خود نومید
به ناله­های جگرسوز عترت اطهار                به داغ ماتم جانسوز آن امام کبار
که از کرم بگذر از سر گناه همه                   ز ابر عفو بشو نامة سیاه همه
سوی «صباحی» بیچاره هم نگاهی کن           به چشم لطف نگاهی به رو سیاهی کن
به چشم عفو نبینی گر ای خدا به او              به حشر وای به او! ای خدا وای به او!
به مادر و پدرش نیز بخش از احسان            مدار چشم عنایت دریغ از ایشان
5- مرثیه[9]:
پنجمین مرثیه­ای را که صباحی در دیوان خود ذکر می­کند دقیقاً مشخص نکرده که متعلق به چه کسی می­باشد و نام آن را در دیوان خود فقط به عنوان مرثیه ذکر نموده.
اما چنانچه کمی دقت نماییم می­توانیم چنین استنباط کنیم که ممکن است شاعر این مرثیه را در رثای حضرت علی اصغر (ع) سروده باشد در آنجا که می­گوید:
چشم بد دهر ریخت خونت                       از هر مژه خونبهات جویم
و یا در بیتی دیگر گوید:
چون زندگی تو کم بقا باد                          عیشی که پس از فنات جویم
با کمی تفکر در دو بیت مذکور به این می­رسیم که چشم به دهر همان دشمن ظالم منظور است که با دیدن طفل شیرخوار در آغوش پدر تیر را به آن نشانه رفته و با هدف قرار دادن گلو تمام صورت و مژگان علی اصغر (ع) را غرق در خون می­نماید.
دیگر اینکه همان گونه که زندگی تو کم بود زیرا جوان ترین شهید واقعه­ی کربلا می­باشد که در قنداق به شهادت رسیده، عیشی که پس از رحلت تو دارم هم کم دوام باشد.
ای قافلة اجل کجایی                                وا مانده­ام و درات جویم
قافله­ی اجل کنایه از مرگ.
ارزش ادبی این مرثیه به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط است وزن در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب است.
مرثیه
ای جان که ز تن جدات جویم                    خود گوی که از کجات جویم
چشم بد دهر ریخت خونت                       از هر مژه خونبهات جویم
از همرهیت چون باز ماندم                        کوشم همه تا قفات جویم
ای قافلة اجل کجایی                                وا مانده­ام و درات جویم
چون زندگی تو کم بقا باد                          عیشی که پس از فنات جویم
گیرد چو خروش رعد در ابر                      بر خوان کرم صلات جویم
هر دل که رسد به دستش آرم            کان دل که در اوست جات جویم
چون عارض ابر خوی فشاند                      شرمندگی از عطات جویم
6- مرثیه میرزا مهدی خان منشی[10]:
این مرثیه­ی شاعر جزء مراثی درباری محسوب می­شود زیرا چنانچه از کتب تاریخی مشخص است میرزا مهدی خان منشی جزء مورخین رسمی دربار نادری و در خدمت نادر شاه افشار[11] بوده و وظیفه­ی نامه نگاری در دربار وی را بر عهده داشته است.
و اما پیرامون مرثیه مذکور باید به این نکته اشاره کرد که یک منظومه­ی ناتمامی در چهار بیت می­باشد که علت ناقص بودن آن دقیقاً روشن نیست و تنها چیزی که برای ما باقی است همان چهار بیتی است که در دیوان شاعر آمده.
چو گشت از قفس دهر تنگدل بنمود            هوای روضة جنت همای مهدی خان
قفس دهر استعاره از دنیا و روزگار.
در بررسی ارزش ادبی می­توان گفت این شعر به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط است و وزن هم در آن رعایت شده.
و اما مرثیه:
منظومه­ی ناتمام در مرثیه­ی میرزا مهدی خان منشی
فلک به شوکت خود چون کسی ندید جز او             نمود سعی از آن در فنای مهدی خان
کتاب دُرّه که مانند دُرّه بیضاست                            که را رسد که نویسد سوای مهدی خان
فغان که گشت ز دلکش ترانه­ها خاموش                  زبان بلبل دستان سرای مهدی خان
چو گشت از قفس دهر تنگدل بنمود                      هوای روضة جنت همای مهدی خان
7- مرثیه در مصیبت مادر[12]:
مرثیه مادر در زمره­ی مراثی خانوادگی و شخصی قرار دارد. این مرثیه را شاعر به علت تواضع خاصی که به مادر خود داشته و به خاطر فقدان و غم از دست دادن او، بسیار اندوهناک شده آن را در 27 بیت سروده و تأسف بر روزگار گذشته می خورد.
دیگر اینکه چنانچه غمی در دل داشت صابری چون مادرش کنارش بود تا دیده­اش به دیدار او منور شود و گله از اینکه به جایی سفر کرد که حتی امکان نامه نوشتن هم برای او نیست مادری که سینه­اش بستر آرامش بود و حال زیر خروارها خاک مأوا گرفته همان که با داغ از دست رفتنش دیگر آرزوی شادی و خرسندی خاطر نیست. بیت مطلع آن چنین است:
نیلی است جامه از ستم چرخ اخضرم خون دل است از خم گردون به ساغرم
که بیت مطلع را در بیان ستم روزگار و خون دلی که گردون در فراق مادر برایش ساخته بیان می­کند و در اینجا نیلی کنایه از کبود و چرخ اخضر استعاره دارد.
دست من است و چاک گریبان اگر به فرض             فارغ شود ز ریختن خاک بر سرم
ریختن خاک بر سر کنایه از زیادی غم و استعاره از اندوه فراوان در از دست دادن مادر.
چون صبح با شدم نفس سرد و این عجب      پنهان درون سینه فروزنده اخگرم
نفس سرد کنایه از آه.
چشمم در انتظار تو چون حلقه بر در است     تا دست مرگ حلقه نکوبیده بر درم
دست مرگ استعاره از آهنگ مردن.
ای آسمان بساط شب و روز درنورد             کافتاده است وعده به فردای محشرم
فردای محشر استعاره از قیامت.
ای سدره آشیان بنگر بی تو آسمان               هر دم ز سنگ حادثه در خون کشید پرم
سنگ حادثه استعاره.
زخمی ندید دل که توان دادنش شکیب          دامن همی زند دم ناصح بر آذرم
کنایه از غم فقدان مادر و استعاره به خاطر از دست دادن مادر و برگشت ناپذیری وی.
دامی به هر طرف به رهم دست حادثات         گسترده تا کشد به کجا نسر طایرم
دست حادثات استعاره است.
ارزش ادبی این مرثیه به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط است وزن در آن رعایت شده همچنین قافیه هم مناسب است.
در مصیبت مادر
نیلی است جامه از ستم چرخ اخضرم           خون دل است از خم گردون به ساغرم
بادا سیه ز دود دلم روی اختران                             روز بهی چو نیست توقع ز اخترم
دست من است و چاک گریبان اگر به فرض             فارغ شود ز ریختن خاک بر سرم
هم جان فکار گشت ز جور عطاردم                       هم تن نزار گشت ز نقش دو پیکرم
چون صبح با شدم نفس سرد و این عجب                پنهان درون سینه فروزنده اخگرم
در چشم نیش خار زند لاله و گلم                         در کام طعم زهر دهد قند و شکرم
بر هر غمی که بود دلم داشت صابری           تا شاد بود دیده به دیدار مادرم
ترک وطن گفت و به جایی وطن گزید                    که امید نامه نیست به بال کبوترم
بالین ز خشت و بسترش از خاک ساختم                 آن کو به مهد سینه خود داشت بسترم
دارم سپاس از تو پس از آفریدگار                          ای بطن طاهرت صدف پاک گوهرم
چشمم بود همان برهت گرچه بعد از این                 دانم که این شرف نبود خود میسرم
چشم در انتظار تو چون حلقه بر در است                 تا دست مرگ حلقه نکوبیده بر درم
بی منظر تو در نظرم روز و شب یکی است              گو آفتاب و ماه نتابد ز منظرم
هم در غم تو خون شد و از دیده ام چکید                آن تربیت که یافت ز شیر تو پیکرم
برکنده باد نخل وجودم از این سپس                       گر دل کشد به جلوة سرو و صنوبرم
ای آسمان بساط شب و روز درنورد                       کافتاده است وعده به فردای محشرم
ناچار بایدم به فراق تو خو گرفت                           چون نیست چاره ای ز قضای مقدرم
دیدم به ظل شفقت تو تربیت همه                          ناشسته لب ز شیر پدر رفت از سرم
سوی حقم تو راه نمودی سزد اگر                         خواهان مغفرت به تو از لطف داورم
دارم شفاعت تو از او آرزو که تو                            آموختی به ناطقه نام  پیمبرم
یارب که مهر حیدر و اولاد بوتراب                         ای عصمت تو واسطة آل حیدرم
ای ام مهربان نکنم بر تو نوحه چون                       چون نیست در جهان ز تو کس مهربانترم
ای سدره آشیان بنگر بی تو آسمان                         هر دم ز سنگ حادثه در خون کشید پرم
با گلشنم چکار که از چشم خون نشان                    رنگین بود کنار ز گلهای احمرم
زخمی ندید دل که توان دادنش شکیب                    دامن همی زند دم ناصح بر آذرم
بی روی تو بود به چه مشغول دیده­ام             با داغ تو شود به چه خورسند خاطرم
دامی به هر طرف به رهم دست حادثات                   گسترده تا کشد به کجا نسر طایرم
8- ترکیب بند در مرثیه اولاد و عائله خود[13]:
دومین مرثیه­ی خانوادگی و شخصی شاعر در سوگ اولاد و عائله­ی خود که شاعر در پنج بند و 37 بیت در رثای خانواده خود سروده.
علت سرودن این مرثیه به خاطر زلزله مهیب و وحشتناکی بود که به سال 1192 هجری[14] پایه­های شهر کاشان را به لرزه درآورد و شهر برافراشته و سرسبز کاشان را در آن شب با خاک یکسان نمود و در این منوال اولاد و عائله شاعر را از او گرفته و صباحی را که سن 63 سالگی را می­گذراند سخت اندوهناک کرد.
هفت اندام زمین کان پیش از این آرام داشت        در تحرک همچو طاق این نه ایوان دیدمش
کنایه و استعاره دارد.
دیدم از دست اجل در جیب جان خلق پاک       وانکه باقی با اجل دست و گریبان دیدمش
استعاره و کنایه ذکر شده.
خوابگاه نازنین خویش را کردم طلب خارم اندر دیده، زیر خاک پنهان دیدمش
کنایه از مرگ عزیزان و استعاره.
عقد مروارید دندانی که شب بوسیدمی          صبحدم رنگین به خون شاخ مرجان دیدمش
استعاره و کنایه دارد.
آن مه نو را که شب گفتم بود دور از محاق     صبحگاهان منکسف چون مهر تابان دیدمش
این بیت هم استعاره و کنایه دارد.
خواهم از هر سو اثر نه کوی می بینم نه در     جویم از هر جانشان نه صحن می بینم نه بام
استعاره ذکر شده.
افکنم هر سو نظر بوده است ماهی را طلوع        آورم هر جا گذر بوده است سروی را خرام
بیت استعاره دارد.
نطع خاک تیره رنگین شد به خون مهوشان        پیش از این کارد برون ترک فلک تیغ از نیام
استعاره و کنایه دارد.
زد سمومی ناگهان و خرمن نسرین بسوخت     شد خزانی بی گمان و غارت شمشاد کرد
استعاره و کنایه ذکر شده.
از از لحاظ ادبی ارزش این شعر به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط بوده و وزن در آن رعایت شده قافیه هم مناسب است.
اما در سوگ عزیزان از دست رفته­ی خود چنین سروده:
ترکیب بند در مرثیه اولاد و عائله خود که در زلزله هلاک شدند
گل رخانم بی­سبب از من برآشفتند باز          رخ من یک بارگی این بار بنهفتند باز
رفت راز رفتگان من به خاک و ماندگان         انجمن کردند و راز خود به هم گفتند باز
تازه گلهای مرا دیگر شکفتن نیست حیف      گلستانها ورنه پژمردند و بشکفتند باز
نازکانم را به صد رحمت برآوردم ز خاک       رخ به چشمم همچنان در خاک بنهفتند باز
خفتگان مهد نازم ای نسیم صبحدم              چشمشان نگشوده بود از هم چرا خفتند باز
گریه بر بالینشان کردم یکی سویم ندید          از قفاشان ناله کردم نیز نشنفتند باز
نیست یک فرزند بر جا از موالید ثلاث          هفت شوی و چار زن با یکدگر جفتند باز
مرتفع ایوان گردون منهدم می­گشت کاش
قالب بی­جان ماهم منعدم می­گشت کاش
بند دوم:
خانه کز روی او شب چون گلستان دیدمش         صبح چون بنیاد عیش خویش ویران دیدمش
هفت اندام زمین کان پیش از این آرام داشت       در تحرک همچو طاق این نه ایوان دیدمش
دیدم از دست اجل در جیب جان خلق پاک         وانکه باقی با اجل دست و گریبان دیدمش
خوابگاه نازنین خویش را کردم طلب خارم اندر دیده، زیر خاک پنهان دیدمش
عقد مروارید دندانی که شب بوسیدمی          صبحدم رنگین به خون شاخ مرجان دیدمش
آن مه نو را که شب گفتم بود دور از محاق     صبحگاهان منکسف چون مهر تابان دیدمش
شامگه آراستم از پردة دل بسترش                صبحدم در مهد خون چون مهر غلطان دیدمش
بعد ازین جان چه عیش امید چون جانان برفت
زین سپس گو می بریز از هم جسد چون جان برفت
بند سوم:
بر سر خاک که سازم بعد از این یارب مقام         سروها دارم به زیر خاک نالم بر کدام
در ریاض ناز هر یک سروی و سرو بلند           بر سپهر حسن هر یک ماهی و ماه تمام
خواهم از هر سو اثر نه کوی می بینم نه در        جویم از هر جانشان نه صحن می بینم نه بام
افکنم هر سو نظر بوده است ماهی را طلوع        آورم هر جا گذر بوده است سروی را خرام
سوده رخساری چو قرص ماه در خاک سیاه       خسته اندامی چو سیم خام زیر خشت خام
نطع خاک تیره رنگین شد به خون مهوشان        پیش از این کارد برون ترک فلک تیغ از نیام
هم رهانم برگ رفتن کرده و بر من همین       مانده نام زندگی کاین زندگی بر من حرام
هر شکسته استخوان کو زنده سر از زیر خاک    کرده بیرون گفت سبحان الّذی یُحیِی العِظام
زندگان را گرچه باشد نیم جانی رایگان
کاش با این درد و غم هم می­نماندی نیم جان
بند چهارم:
گر فلک ویران ز من یک خانه از بیداد کرد       از عزیزانم مزاری چند را آباد کرد
جست برقی تند و آتش بر گل سیراب زد      خاست بادی سرد و قصد سوسن آزاد کرد
زد سمومی ناگهان و خرمن نسرین بسوخت     شد خزانی بی گمان و غارت شمشاد کرد
چاک بر دل کودکی از ماتم مادر فکند خاک بر سر مادری از ماتم اولاد کرد
ماه کنعانی من باور مکن گویند اگر              بی تو یعقوب تو دل از این یامین شاد کرد
نغمة بلبل چه شد کز جور باردی به باغ
نوحة بوم است بانگ کرکس و فریاد زاغ
بند پنجم:
هرکه را بینم چو من آن هم به این غم مبتلاست         خاطری از بارغم آسوده در عالم کجاست
سینه­ها چون سینة سوزان من آتشکده است             خانه­ها چون خانة ویران من ماتم سراست
آنکه عار از مهد سیمین داشت خاکش بستر است      آنکه ننگ از بالش زر داشت خشتش متکاست
گرچه ببریدند چون بیگانگان از من هنوز                 دیده­ام را از پی ایشان نگاه آشناست
هرکسی در گوشه­ای بر کشتة خود نوحه­گر      من در این اندیشه کاین کاشان، نه دشت کربلاست
هست توفیر این قدر در این دو اندوه و تعب
کاتفاق افتاد در روز اما این به شب
9- رباعی برای دو طفل خود[15]:
سومین مرثیه­ی خانوادگی صباحی منحصر به رباعی می­باشد که در سوگ دو طفل خود سروده. در این دو بیت شاعر، بیان کننده­ی شور و شوق کودکی طفلان خود می­باشد که هر کدام بر اثر یک علت از دست رفته و باعث به سوگ نشستن شاعر شد.
به گونه­ای که یکی را بیماری آبله از پا درآورده و دیگری را زلزله­ی وحشتناکی که به سال 1192 هجری رخ داده.
در بررسی ارزش ادبی این رباعی به لحاظ زیبا شناختی می­توان گفت که در حد متوسط بوده که وزن در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب است.
اینک رباعی در رثای دو طفل ملا سلیمان صباحی بیدگلی:
رباعی در مرثیه دو طفل خود فرموده است
دو طفل به چهره شمع این مشعله آن            افکنده به جانم شورشم این غفله آن
هر یک ز برم شدند از حادثه­ای                   از آبله این برفت، از زلزله آن
10- مرثیه دیگر[16]:
چهارمین مرثیه خانوادگی منحصر است به دو بیتی که شاعر دقیقاً مشخص نکرده برای کیست اما با مطالعه و اندکی دقت در آن چنین استنباط می­شود که شاعر در سوگ فرزند آن را سروده.
فرزندی که غالباً با طفلان هم سن و خود دائم در کوچه و بازار به بازی مشغول بوده و اینک از جمع صمیمیشان رخت بربسته و به سرای باقی شتافت.
جمع بودن هم بازی­های فرزند و عدم حضور او آتش اندوه را در اندرون شاعر شعله ور ساخته و ذهن شاعر را معطوف سرودن دو بیتی در مرگ فرزند می­نماید.
از لحاظ ارزش ادبی می­توان گفت که به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط بوده و وزن هم در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب می­باشد.
مرثیه دیگر
آن طفلان را که میل دمسازیشان                  گردی و به آن بود سرافرازیشان
با هم بودند گرم بازی امروز                       جمعند همه کجاست هم بازیشان
11- ترکیب بندی در مرثیه آذر بیگدلی[17]:
یازدهمین مرثیه در زمره­ی مرثیه­های دوستان  شاعر است زیرا صباحی آن را در سوگ دوست ادیب و فاضل خود آذر بیگدلی سروده است. او که به سال 1195 هجری چشم از جهان فرو بست و دوستان را در اندوه از دست رفتنش داغدار کرد.
نتیجه­ی این اندوه ترکیب بندیست در شش بند و 53 بیت که حاج سلیمان به تأسف دوست خویش بیان می­دارد که دست اجل مرا رها کرد و به سوی تو شتابان شد همان که بنای عیش و خوشی مرا، و هستی و وجود تو را از بین برد و نابود کرد او اظهار می­کند که هر کس صدای ناله­ی مرا در سوگ تو شنود او هم چون من سوگوار می­شود.
آری صداقت و صمیمیت دوستان اینچنین تأثیرگذار است به هنگام رحلت جان.
سحر فلک چو دم سرد از جگر بر زد مرا نسیم دامنی بر اخگر زد
دم سرد اشاره به آه دارد به طوری که در بیت استعاره ذکر شده.
به کام دل متنعم تو در ریاض نعیم               تن تو در کفن و چرخ را قباز اطلس
کنایه و استعاره دارد.
تهی ز شخص تو ایوان فلک دو تا از چیست
در این مصرع هم کنایه و استعاره به چشم می خورد.
نهایتاً ارزش ادبی این شعر به لحاظ زیبا شناختی در حد خوبی است و مرثیه و اثر ادبی پربار و مذهبی بلیغ و فصیحی است که وزن در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب است.
ترکیب بند در مرثیه آذر بیگدلی
بند اول:
سحر فلک چو دم سرد از جگر بر زد           مرا نسیم دامنی بر اخگر زد
سپهر زیور انجم ز گوش گردون ریخت                  زمانه سنگ به مینای هفت اخگر زد
درید صبح گریبان شفق به خون رخ شست               ز کوه با رخ زرد آفتاب سر بر زد
نفس گسیخته جغدی زبان به نوحه گشاد                 شکسته بال غرابی ز آشیان پر زد
بگفت آنچه تو گویی به گوش زنبق ریخت               بگفت آنچه تو گویی به دیده نشتر زد
چه گفت: گفت که آذر ز دست ساقی مرگ              هنوز دور به او نارسیده ساغر زد
چه گفت: گفت که آذر مضیق دنیا را                      فرود پایة خود دید و خیمه برتر زد
چه گفت: گفت که آذر از این سراچة تنگ               دلش گرفت و قدم در سرای دیگر زد
همای اوج شرف سایه از جهان برداشت
زمین به ناله درآمد فلک فغان برداشت
بندو دوم:
خروش و غلغله در گنبد اثیر گرفت                       شکست زهره دف و ناله­های زیر گرفت
خُسوف چهرة ماه فلک به نیل اندود                       کُسوف عارض خورشید را به قیر گرفت
شکست قامت شمشاد و قد سرو خمید                    عزای لاله و گلگونه را زریر گرفت
گرفت طایر روحش هوای ساحت قدس                  عُلوّ همتش این خانه را حقیر گرفت
نهاد رو به وطن بلبلی غریب از دام                         کم حصار قفس طایری اسیر گرفت
متاع خویش در این چارسوق کاسد یافت                 گذار از آن به بر ناقد بصیر گرفت
پی پذیره برون آمد از خبان رضوان                        ره جنان همه در عنبر و عبیر گرفت
به کف پیاله ز تسنیم و سلسبیل نهاد                       به دست حُلّه ز استبرق و حریر گرفت
فشاند گرد ره از وی به زلف حورالعین
نشاند تشنگی او به جام ماءالعین
بند سوم:
دریغ و درد که رفت از جهان جهان سخن                نهان به زیر زمین گشت آسمان سخن
فتاد سرو بلاغت ز جویبار کمال                            پرید مرغ فصاحت ز آشیان سخن
دریغ و درد که رفت آنکه هر زمان صد گل              شکفتی از غم کلکش به گلستان سخن
فغان که بست زبان از سخن سخندانی                     که حجت از سخن اوست در بیان سخن
فغان که بار سفر بست آن کزان شب و روز               به شرق و غرب روان بود کاروان سخن
به غیر مرثیه­اش در جهان سزاوار است                    که دوستان نسرایند داستان سخن
چه غم که رسم سخن گشت در جهان منسوخ          سخن برای که چو نرفت نکته دان سخن
برند اهل بهشت از برای یکدیگر                            ز کان طبع کریم وی ارمغان سخن
پناه دهر چه شد افتخار دوران کو
طراز بزم کجا رفت زیب ایوان کو
بند چهارم:
اجل گذاشت مرا سوی تو شتابان شد                      بنای عیش من و هستی تو ویران شد
به گوش اهل جهان ناله را چه ره گیرم                    شنید هرکه فغان مرا در افغان شد
عجب که سطح زمین بر قرار خود ماند                   کز آب دیده من رخنه­اش به بنیان شد
بخون خویش چنان تشنه­ام که در کامم                    شراب مرگ گوارا چو آب حیوان شد
پس از هلاک چه حاصل ز نوشدارویی                    فلک ز کردة خود بعد از این پشیمان شد
ز اژدهای سپهرم حذر نماند اکنون                         که گنج طبع تو در زیر خاک پنهان شد
گهر مخواه که کس را گذر به عمان نیست               مجوی لعل که سد ره بدخشان شد
نه نام ماند ز عمان و نه نشان ز بدخش              محیط خشک شد و کان به خاک یکسان شد
تو بار بستی و ما همرهان به جا مانیم
چو محمل تو ببستند ما چرا ماندیم
بند پنجم:
پس از تو ماندنم این گرچه شرط یاری نیست      ولی خود آگاهی ای یار که اختیاری نیست
هزار حسرتم از رفتن تو بر دل ماند                        کنونم آرزویی غیر جان سپاری نیست
سرور و سور ترا باد در جنان گرچه                        ز عمر حاصل من غیر سوگواری نیست
چه حظ ز فیض بهاران مرا که گلشن تو                  شکفتنش به دم باد نوبهاری نیست
تو رستی از غم این دامگاه و تا دم مرگ                   مرا ز دام غم و درد رستگاری نیست
ز عاجزی است اگر بسته ام ز شکوه زبان                 به جور چرخ تحمل ز بردباری نیست
تن ضعیف مرا نیست تاب این همه جور                 وگرنه کار فلک جز ستیزه کاری نیست
اجل به جای تو ای کاش قصد من می­کرد
به ماتم تو مرا فارغ از محسن می­کرد
بند ششم:
تو رفتی و ز شبیه تو زال دهر عقیم              کجاست مثل تو ای مثلث از زمانه عدیم
چو عهد دوستی از دو سنان نو گیری ترا مــــباد فراموش دوستان قدیم
چو ماندم از تو جدا از جهان چه نفع و چه سود   چه از جهان تو شدی از اجل چه خوف و چه بیم
رسم به وصل تو امروز مانده یا فردا              ز عمر بیش نمانده است یک نفس یا نیم
جدا ز نعمت وصل تو مانده من ناکام به کام دل متنعم تو در ریاض نعیم
تن تو در کفن و چرخ را قباز اطلس             سر تو بی کله و صجر از خور دیهیم
فتاد نخل تو از پا و در ترشح ابر                  گل تو ریخت ز باد و در اهتراز نسیم
نهفته روی تو خورشید از ضیا از چیست
تهی ز شخص تو ایوان فلک دو تا از چیست
12- در مرثیه هاتف اصفهانی[18]:
دوازدهمین و آخرین مرثیه­ی صباحی بیدگلی در زمره­ی مرثیه­های دوستان شاعر است. زیرا در رثای سید احمد هاتف اصفهانی سروده شده که وفاتش به سال 1198 هجری بوده[19] و در دوستی صادق و جانی و هم ذوق صباحی بوده.
این مرثیه در 20 بیت سروده شده و نشانگر اندوه شدید شاعر بر از دست رفتن دوست. مطلع مرثیه چنین است:
ناصح چه دهی چند من از گریه بسیار           دل تا نشود ریش نگردد مژه خونبار
در این بیت شاعر به ازدیاد اندوه خود اعتراف نموده و تأثر خود را در فقدان دوست عزیز اظهار می­دارد او به ناصحان که از وی می­خواهند تا آرام گیرد چنین جواب می­دهد که ای نصیحت کننده آگاه باش که تا دل کسی ریش نشود و به درد نیاید هرگز مژه خونبار نمی­شود پس این بیتابی­های من به خاطر شدت ناراحتی فراق دوستم است و یارای مقابله با آن را ندارم.
هر دم چه کنی منع من از گریه و زاری         جز گریه و زاری چه برآید ز دل زار
هم استعاره هم کنایه در بیت است.
کوشی چو طبیبان ز پی چارة دردم               بهبود از این درد ندارم من بیمار
استعاره و کنایه دارد.
ای چرخ پی نیستیم چیست شتابت              از هستی من کار نباشد بتو دشوار
کنایه و استعاره دارد.
ای آه بکش شعله و از سینه برون شو ای مردم چشم اشک شو از دیده فرو بار
مردم چشم استعاره از مردمک چشم و کنایه.
بگشاد خزان دست به یغمای گلستان             افتاد ز پا سرو و فرو ریخت گل از بار
هم استعاره و هم کنایه هر دو ذکر شده اند.
بیرون تو زدی خیمه از این عالم و افسوس     کان خیمه فیروزه نگر دید نگونسار
کنایه و استعاره دارد.
بی صورت زیبای تو ای عالم معنی              عالم همه در دیده من صورت دیوار
استعاره دارد.
بنیاد اصل هر چه بود پست، نکوتر               از بام خورنق بشنو نغمة سنّمار
ارزش ادبی و تصویری آن به لحاظ زیبا شناختی در حد متوسط و وزن در آن رعایت شده و قافیه هم مناسب است. درنهایت می پردازیم به مرثیه ای که صباحی در رثای هاتف اصفهانی سروده:
در مرثیه دوست خود هاتف اصفهانی
ناصح چه دهی چند من از گریه بسیار           دل تا نشود ریش نگردد مژه خونبار
هر دم چه کنی منع من از گریه و زاری         جز گریه و زاری چه برآید ز دل زار
کوشی چو طبیبان ز پی چارة دردم               بهبود از این درد ندارم من بیمار
بر روز غم ای مهر جهان تاب چه تابی          یکسان شب و روز است به چشمی که بود تار
ای بی خبر از حال دلم چند ملامت              کازاد ندارد خبر از حال گرفتار
ای چرخ پی نیستیم چیست شتابت              از هستی من کار نباشد بتو دشوار
هم درد من ای یار وفادار کجایی                  سازیم مگر خلوتی آسوده ز اغیار
بر درد تو من گویم و بر حسرت من تو         شاید دلی از گریه توان کرد سبک بار
ای بی اثر افغان دلم از تو خون شد               ای خون شده دل سینه ام از دست تو افگار
ای آه بکش شعله و از سینه برون شو ای مردم چشم اشک شو از دیده فرو بار
بگشاد خزان دست به یغمای گلستان             افتاد ز پا سرو و فرو ریخت گل از بار
گلبرگ طری تخت برون زد ز گلستان          شمشاد جوان رخت سفر بست ز گلزار
از لطمة شب گشت سیه ناصیة روز              آئینة خورشید نهان ماند به زنگار
رفت آنکه عدیلش نتوان یافت در آفاق          رفت آنکه نظیرش نتوان جست در اقطار
هاتف سر احرار که حیران شد و عاجز          ز اوصاف وی اوهام وز توصیف وی افکار
رخشنده مهی از فلک احمد مرسل               تابنده دری از صدف حیدر کرار
نه نه ملکی بود که منزل به فلک داشت          آمد به زمین و به فلک رفت دگر بار
بیرون تو زدی خیمه از این عالم و افسوس     کان خیمه فیروزه نگر دید نگونسار
بی صورت زیبای تو ای عالم معنی              عالم همه در دیده من صورت دیوار
بنیاد اصل هر چه بود پست، نکوتر               از بام خورنق بشنو نغمة سنّمار




منابع و مآخذ:
1.      دیوان هاتف اصفهانی، تصحیح وحید دستگردی،انتشارات نگار،تهران،1384
2.      شعر و ادب فارسی، مؤتمن
3.      فرهنگ فارسی، محمد معین، نشر سرایش، تهران، 1380
4.      فنون و صنایع ادبی، سید حسن سادات ناصری، نشر ایران، تهران،1371
5.      کلیات مسائل ادبی، فرهاد طهماسبی و یدا... بهمنی مطلق، انتشارات سنجش، تهران،1385
6.      لغتنامه، علی اکبر دهخدا، موسسه دهخدا، تهران
7.      هزار دستان، اسکندر دلدم
8.      هفت شهر، رضا معصومی، انتشارات حافظ نوین، تهران،1377



[1]. لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین، ذیل واژه مرثیه و رثا.
[2]. شعر و ادب فارسی، مؤتمن، ص 86 .
[3]. هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 376، 377، 378، 379، 380، 381، 382.
[4]. فنون و صنایع ادبی، سال سوم متوسطه، ادبیات و علوم انسانی، چاپ 1371 ص 87، 88 .
[5]. هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 388، 389.
[6]. هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 391.
[7]. هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 391، 392، 393، 394، 395، 396، 397.
[8]. کلیات مسائل ادبی به کوشش دکتر فرهاد طهماسبی و دکتر ید ا... بهمنی مطلق، انتشارات سنجش، ص 48.
[9]. هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 397، 398.
[10] . هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 398 .
[11] . هزار دستان، اسکندر دلدم.
[12] . هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 389، 390 .
[13] . هفت شهر عشق دیوان صباحی بیدگلی، آراسته ی رضا معصومی ص 385 .
[14] . هفت شهر عشق دیوان صباحی بیدگلی، آراسته ی رضا معصومی ص 217 .
[15] . هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 398 .
[16] . هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 398 .
[17] . هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 382، 383، 384، 385 .
[18] . هفت شهر عشق به اهتمام رضا معصومی ص 387، 388 .
[19] . دیوان هاتف اصفهانی، تصحیح وحید دستگردی.

هیچ نظری موجود نیست: